متن سخن رانی :

متن سخن رانی :

ایت الله سید رضی شیرازی در مسجد شفا تهران

شب بیست و یکم رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم

و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبو الی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون

( وای پیامبر)، هنگامی که بندگان من درباره من از تو پرسش کنند بگو من به آنان نزدیکم و چون مرا بخوانند دعوت دعا کننده را اجابت کنم. پس باید آنان نیز ( فرمان ) مرا اجابت کنند و باید به من ایمان داشته باشند، باشد که هدایت شوند.

گفتگو درباره دعا تازگی ندارد، رساله ها و کتابها و مقالات و سخنرانی ها در این باره  فراوان بوده و هست و منظور از سخنرانی در این شب عزیز که شب دعا و التجاء و تضرع  است، طرح مسئله بزبان ساده و در خور فهم همه طبقات می باشد ولا امکان برسی آن بصورت های دیگری هم هست.

هدف ما در این سخنرانی اظهار قدرت علمی نیست بلکه بیان اشکلالات موجود در اذهان مردم و جواب دادن به آنها است و خارج شدن از حد افراط و تفریط و انتخاب راه میانه و وسط است امید است که مفید فایده گردد.

 

پیش از آغاز مطلب باید دانست که این موضوع امری نیست که اختصاص به اسلام یا به مذهب تشیع داشته باشد، بلکه در تمام ادیان و مذاهب رایج و ثابت است و به طور کلی باید گفت نزد همه ملل و همه معتقدان به خدا واقعیت دعا مسلم و قطعی است و چه بسیار از شما دیده اید که پاپ در ایام بخصوصی دعا می کند و مردم آمین میگویند و بالخصوص همین کلمه آمین را می گویند و باری این مطلب مسلم است که دعا منحصر به ایلام نیست. نیز از بدیهیات است که دعا در دین اسلام امریست ثابت و محقق و به هر فرد دستور داده شده است که از خدا طلب و خواهش لفظی و قلبی داشته باشد یک، دلیل کوتاه آن آیه اهدنا صراط المستقیم است که بر هر فرد روزی چند بار خواندن آن واجب است.

سه نوع تفکر و عقیده

 بهر تقدیر در اینجا باید گفت عقاید مردم نسبت به دعا چند طور و چند قسم است.

 الف: عدهای تفریطی هستند به این معنی که معتقد بخواستن با لفظ و دعا کردن بزبان نیستند اینان چند قسم اند:

قسم اول به مقتضای مقام رضا و تسلیم جائز نمی دانند که از خدا چیزی بخواهند و زبان از دعا بسته اند شاعر مولانا جلال الدین رومی به این معنی اشارات می کند:

من گروهی می شناسم از اولیا که زبانشان بسته باشد از دعا

دسته دوم آنانند که می گویند چون عملا مشاهده شده است که صدی نود دعاها مستجاب      نمی شود دعا بی اثر و بی فایده است و نباید دعا کرد و دعا کار لغو و بیهوده ایست و ده درصد دعای مستجاب را باید حمل بر تصادف و اتفاق نمود.

دسته سوم می گویند با اینکه این عالم، عالم اسباب و عل است چرا باید دعا کرد دعا در زندگی انسان چه اثر دارد؟

دسته چهارم کسانی هستند که می گوییند ما که معتقد به قضا و قدر هستیم چرا دعا بکنیم بلکه باید به انتظار باشیم تا هر چه مقدر است انجام گیرد.

دسته پنجم می گویند دعا چه اثر دارد زیرا خداوند از حال و حاجت ما مطلع است، به داستان حضرت ابراهیم استدلال می کنند که پیش ازآنکه نمرودیان اورا به آتش اندازندجبرئیل سوال کرد:

الک حاجه ؟ اما الیک فلا. قال فادع الله. قال  من سوالی علمه بحالی.

یعنی ای ابراهیم آیا ترا نیازی است گفت آری نه به تو، گفت پس حاجت خویش از خدا طلب کن، جواب داد آگاهی او به وضع و حالم مرا از پرسش و گفتن می نیاز می کند.

این پنج دسته را ما تفریظی می نامیم زیرا در حق دعا کوتاهی و تقصیر می ورزند و آنچه سزاوار مقام دعاست نگفته اند یا نفهمیده اند.

ب: در مقابل آنان افراطیون قرار دارند که حل همه شئون زدگانی را با دعا می دانند و دعا را ابزار هر کار می شمارند حتی بجای وسایل و اسباب از دعا استفاده می کنند مثلا اگر دشمنی داشته باشند بجای اینکه در مقابل دشمن خود را مجهز کنند به دعا متوسل می گردند، اگر مریض داشته باشند بجای دوا دعا می کنند، اگر مامون از خطر دزد نباشند در را که میبندند قفل نمی زنند و بجای آن دعا تلاوت می کنند، خلاصه اینها کسانی هستند که دعا در غیر مورد نابجا مصرف می کنند و میل دارند تمام کارها با دعا و گفتن الفاظی چند حل و فصل شود.

ج: در مقابل این دودسته، اعتدالیون هستند که هر چیزی در جای خود بکار می برند و آنجا که باید توپ و تفنگ و طیاره و فشفشه و پنیسیلین بیاورند دعا مصرف نمی کنند و بلعکس، بلکه معتقدند در عین حال که باید به وسایل و اسباب مادی متوسل شد با نیروی دعا معنی نیزبایدمجهز بود.

در اینجا باید برسی کرد و بدقت توجه نمود تا معلوم شود از این عقاید کدامیک راست و درست و کدامیک باطل و مردود.

 گفتیم اهل تفریط پنج دسته اند:

دسته اول را باید اسه داغ تر از آش بدانیم زیرا اگر واقعا تسلیم رضای خدا و مقررات الهی باشند می بینند خدا که او را قبولش دارند دستور داده است که در هر شبانه روز حداقل ده مرتبه بگوئیم اهدنا صراط المستقیم گذشته از این در قرآن و از رهبران دینی و پیغمبر اسلام ادعیه بسیار بما رسیده است که ما را از جواب بی نیاز می کند. در حقیقت اینان در مقابل گفتار خدا رای و نظری دارند عینا ً ابلیس که عرض کرد پروردگارا چنانچه مرا از سجده در پیشگاه آدم معاف داری در آستان تو آنچنان سجده ای به جای خواهم آورد که هیچ موجود ترا آن چنان سجده نکرده باشد. جواب رسید اطاعت و بندگی با خواست من است نه با خواست تو، با راهیست که من معین می کنم نه تو اینان می گویند هر چند خدا گفته از من بخواهید ولی خواستن مخالف مقام رضا و تسلیم است پس ما از خدا نمی خواهیم.

اما دسته دوم که می گویند دعا کاری لغو است زیرا عملا ً اثر خارجی ندارد و بهدف نمیرسد باید بدانند که اولا ً خداوندد وعده اجابت دعا را داده است، وقت اجابت را معین نفرموده است و نگفته فورا ً بدون هیچ تأخیری هر دعا را مستجاب خواهد کرد. اگر چنین حرفی زده بود آنوقن سزاوار بود که از دعا کردن منصرف شوند.

ثانیا ً ما از خدا چیزی می خواهیم برای این است که مصلحت خودمان را تشخیص در آن چیز داده ایم و الا اگر مصلحتمان را در آن نمی دانستیم قطعا آن را از خدا نمی خواستیم مثلا ً یک نفر که از خدا فرزند می خواهد قطعا ً از روی این فکر فرزند را از خدا می خواهد که مصلحت خود را در این تشخیص داده و الا اگر بداند این فرزند بلای جان او خواهد شد، و او را بیچاره خواهد کرد بدون شک از خدا فرزند نمی خواهد. پس خواستن چیزی به علت تشخیص مصلحت در آن چیز است حالا اگر ما بواسطه نقصان وجودی و عدم احاطه بصالح و مفاسد و ندیدن پشت پرده و حاجب بودن بعد از زمان مفاسد خواسته خودمان را درک نمی کنیم البته در این صورت خدا نباید دعا را مستجاب کند چون آنکس که مثلا ً دعا برای فرزند داشتن می کند در حقیقت مصلحتش را از خدا می خواهد و می گوید خدا چون مصلحتم را در داشتن فرزند دانستم فرزند از تو می خواهم و چه بسا خواسته اش مصلحت نباشد.

پس اگر مستجاب نشود ممکن است بجهت عدم مصلحت باشد و اگر فرزند بدهد در عین حال که مصلحت ندارد قطعا ً دعا مستجاب نشده بلکه خلافش مستجاب شده. بنابراین مستجاب شدن هر دعا مشروط به مصلحت است و بسیاری از مصالح و مفاسد بر ما مخفی است، داستان حضرت نوح و فرزندش مطلب را روشن می سازد که می فر ماید:

انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسئلنی ما لیس لک به علم

ای نوح این فرزن نا هال است چیزی را که به آن آگاهی نداری از من مخواه

و آیه دیگر:

عسی ان تکرهوا شیئا هو خیرلکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم

بسا چیزی را خوش نداشته باشیم در عین حال برای شما  خیر باشد و بشا چیزی را خوش داشته باشیم برای شما بد باشد.

گذشته از تمام اینها چه بسا یک چیز را در یک زمان یکی آنرا می خواهد و یکی آن رات نمی خواهد حالا در این صورت خدا اگر رعایت مصلحت نکند و بخواهد هر دورا مستجاب نماید لازم میابد که جمع نقیضین کند، پس باید رعایت مصلحت شود و یکی ار آن دو را مستجاب کند. مثلا ً یکی می خواهد آفتاب باشد چون به آن احتیاج دارد یا آنکه می خواهد فلان دستگاه باقی باشد چون منافع او آنجا محفوظ است و دیگری نمی خواهد در این صورت اگر هر دو مستجاب شود جمع بین نقیضین لازم است پس باید یکی مستجاب شود که در آن مصلحت است.

اما آن دسته که می گوییند در صورت تقدیرچه دعا بکنیم چه نکیم باید به آنان گفت اعتقاد به قضا و قدر با دعا منافاتی ندارد همانطور که این اعتقاد منافات با کار و فعالیت و کوشش ندارد زیرا ما نحوه تقدیر و چگونگی آنرا اطلاع نداریم چه بسا تقدیر اینگونه شده باشد که اگر فلان کس به دنبال فلان کار برود یا آنکه مثلا ً دعا کند خدا به او مطلبش را خواهد داد و الا نه و چنین شخص که این حرف را می زند اصلا ً نه فقط نباید دعا کند بلکه هیچ کاری را نباید انجام دهد حتی ازدواج و تجارت برای اینکه اگر مقدر باشد خدا فرزندی به او بدهد چه ازدواج بکند و چه از دواج نکند خدا به او فرزند خواهد داد.

حقیقت مطلب این است که معنای تقدیر را نفهمیده ایم خیال می کنیم تقدیر یعنی خواست و اراده خدا بدون اسباب این عالم و این مطلب صد در صد اشتباه است و آنهائی که این گونه مطلب غلط را به خورد مردم دادهاند جنایتی بس بزرگ کردند و شاید چنین وظیفه ای از جایی دیگر داشته اند و بهر حال اگر خدا چیزی را بخواهد با همین اسباب و علل می خواهد تقدیر او با اسباب این عالم است چه بسا خدا مقدر ه که اگر دنبال کسب بروی هزار تومان در روز مثلا ً فایده ببری  و مقدر فرموده که اگر دنبال کار نروی این فایده گیرت نیاید برای عزت و شکوت اجتماع مقدر فرموده است که اگر دنبال اسباب و علل عزت بروند عزت خواهند یاقت والا نه.

بعضی خیال می کنند فقر و بد بختی یا زیر بار بودن از لوازم ذات مسلمانان است و امریست که برطرف شدنش محال است یا از شئون ملتی است کما اینکه عزت و ثروت از شئون ملیت دیگر است و زیاد کلمه شانس را از مردم می شنویم،  می گویند فلان ملت شانس دارد و ما مسلمانان شانس نداریم ولی ما مسلمانان شانسها داشتیم که از دست دادیم و هم اکنون اگر دنبال کنیم آنرا خواهیم یافت و خداوند برای هیچ ملتی فقر و بدبختی را نخواسته مگر آنکه خود آن مردم از راه سنن و قوانین عزت و شوکت و ثروت دوری کنند و در غیر صورت طوری دیگر مقدر است. عزت و شوکت، فقر و ثروت، مرض و صحت، علم وجهل، عدل و ظلم در ملتها تماما به اصل تبعیت از قوانین خلقت یا تخلف از قوانین است.

معناس تقدیر، همین است یعنی خدا در این عالم نظاماتی قرار داده و مقرراتی در رسیدن به نتایج جعل و خلق کرده است.مگر تقدیر، از قدر به معنای اندازه نیست؟ اینکه می گویند این عالم، عالم تقدیر است یعنی عالم اندازه و حساب است و هرج و مرجی در این عالم نیست، منتهی گاهی می شود که انسان به قانون و قاعده این عالم آشناست و گاه جاهل است و اگر جاهل بود نباید فکر کند کاری بدون قانون انجام گرفته چه تمام قوانین بشر در اختیار بشر نیست، و همانطور که در این عالم آبرومندی افراد و ملتها مربوط به متابعت از قوانین موجود است، شرافت و عزت در آن عالم هم مربوط به عمل و کار است.

اگر کسی بخواهد با افتخارات پوچ نسبی، مثلا ً نتیجه بگیرد کاری از پیش نخواهد برد.

خدا که نمی خواهد عوامل را بی نظم و با هرج و مرج بوجود آورد. از حضرت رسول (ص) منقول است که فرموده: یا بنی هاشم لایاتینی الناس با عمالهم و تاتون باانسابکم و تتقون نحن ذریه محمد

ای فرزندان هاشم روزی نباید که مردم افتخار باعمال خود کنند و به آن وسیله سربلند باشند ولی شما افتخار به نسب خویش نمایید وبگویید ما فرزندان محمد هستیم.

و از علی بی الحسین (ع) روایت شده:

ان الله خلق الجنه لمن اطاعه ولو کان عبد احبشیا و خلق النار لمن عصاه و لو کان سید قریشیا.

خداوند بهشت را برای هر کس که او را اطاعت کند آفریده هر چند برده ای حبشی باشد و جهنم را برای نافرمانان آفریده هر چند آقایی از قرش باشد.

حساب و نظم و اندازه در تمام عالم موجود بر پاست و در حقیقت این دو جمله اشاره به وجود نظم در دستگاه خداست و اینکه خدا کارها را بدون قائده و قانون انجام نخواهد داد.

مگر نه آنستکه خداوند فرماید: قد جعل الله لکل شی قدرا؟

خدا برای هر چیز( عزت، ذلت، صحت، مرض، ثروت، فقر) اندازه قرار داده است و هر کسی که بجایی می رسدروی حساب است.

ولی به صرف اینکه عالم، عالم تقدیر است نباید دست از دعا برداشت چه بسا تقدیر اینگونه شده که اگر دعا کند وبخواهد خدا به او مطلبش را می دهد یرا خواستن با دل و حقیقت در صورتی می شود که انسان در آن مسیر باشد بلکه خود خواستن بیدار باش به انسان است و انسان را بدنبال آن کاری که می خواهد می بر. اما آنهایی که می گوییند چون این عالم، عالم اسباب و علل است پس چرا بدنبال دعا برویم باید به آنها این نکته را تذکر داد که نتیجه گرفتن از اسباب این عالم صد در صد قطعی نیست چه بسا انسان دنبال کاری می رود و تمام مقدمات آن را بخیال خود انجام میدهد ولی به نتیجه نمی رسد برای اینکه اطلاع بر اسباب و موانع این عالم صد در صد در اختیار بشر نبوده است و نخواهد بود و بسیار دیده شده است که اعتماد بر اسباب که در اختیار انسان است ثمره و نتیجه ای نداشته است. ما که ادعا می کنیم نه اینست که از خداوند می خواهیم کار و مطلب را بدون اسباب برایمان فراهم سازد بلکه مقصود اینست که خداوند ما را با اسباب کامل هدایت کند تا به نتیجه برسیم و زحمات ما بی اثر نماند.

مثلا ً وقتی دعا می کنیم خداوند مریض ما را شفا دهد معنایش این نیست که بدون سبب شفا دهد بلکه مقصود این است که ما را راهنمایی به اسباب شفا نماید، اگر مریض شفا یافت می دانیم که خداوند دعای مار ار مستجاب فرموده و معنای اجابت دعا هم همین است که خداوند دعا کننده را به اسباب مقصود راهنمایی نماید. مثلا ً اگر ما از خداوند روزی می خواهیم یا علنم می طلبیم با آن معنا نیست که خداوند دل مار ار به طور معجزه آسا لبریز از علم فرماید یا جیب ما را سرشار از پول کند بلکه منظور انست که طریق تحصیل علم یا مال را بما بنمایاند تا دنبالش برویم.

حالا واقعا ً این طور دعا کنیم و درک ما از دعا اینگونه است؟

پس با اینکه این عالم، عالم اسباب است بی نیاز از راهنمایی خدا نیستیم زیرا جز او کسی به طور کامل بر اسباب جهان مطلع نیست و ما از او راهنمایی به اسباب را می طلبیم و راهنمایی به اسباب گاهی بخود انسان می شود و گاهی به وسیله دیگری راهنمایی می گردد مثلا ً دعا کننده اگر مریض داشته باشد و دعا کند، وقتی دعا مستجاب است که ملهم شوید مریضتان را پیش فلان طبیب ببرید تا خوب شود یا آنکه به خود طبیب الهام می شود که فلان دارو را بهد. خلاصه دعا طلب ارشاد و جلب توفیق و عنایت و الهام الهی است نسبت به اسباب موصله به قصد یا ایجاد عاملی برای حصول مقصود، ولو این که خود دعا کننده با آن عامل راهنمایی نشود.

اما آنهایی که می گویند: چون خدا عالم به اسباب است پس چه حاجت به دعا ... به آنها باید گفت دعا برای خود است یا برای اجتماع، در هر صورت، گفتن اثر تلقینی عجیب دارد ( و از نظر روانشناسی این مطلب ثابت شده است) وقتی انسان حاجت خو را بدرگاه خدا عرضه می دارد این کار چند اثر مهم در بر دارد. یکی آنکه تلقین احتیاج و نیازمندی خودش را نسبت به خدا کرده و این بمنظور معرفت حق و کمال در خور توجه به مقام التجاء فطری و تکوینی خود مؤثر است، و در حقیقت دعا توجه به احتیاج و التجاء انسان بواجب الوجود است و اینکه مبدا ومنشا تمام کمالات اوست و این خود آثار فراوانی دارد، خلاصه نظر از استجابت دعا وآثار دیگر، دعا فی ذاته عبادت است لذا گفته اند: الدعا مخ العباده.

و انسانی که دعا می کند در خود احساس روحانیت و معنویتی می نماید که بدون دعا  این احساس را نخواهد داشت و انشان در دعا نباید همه اش نظر به حاجت خود داشته باشد بلکه همین مقدار که با معشوق واقعی و حقیقی و لایزال خود گفتگو می کند، با این کار احساس اذت و سرور می نماید و خود را بسته به مرکز قدرت میابد و بزرگان دین بهترین حالشان موقع گفتگو با خدا بوده است. و بعبارت دیگر دعا لفظی است برای فهماندن مطلب به خدا نیست تا آنکه بگویید خدا از حوائج ما مطلع است بلکه به منظور پیدا شدن کمال در خود انسان است.

دیگر آنکه دعا کننده حاجت خود را به خود تلقین می کند و تلقین حاجت انسان را وادار می کند که دنبال حاجت برود. گذشته از اینها روش انبیا و اولیا و آیه شریفه اهدنا صراط المستقیم  در نماز بهترین دلیل است که انسان با لفظ و قول حوائج خود را باید بگویدو روایت مربوط به حضرت ابراهیم خالی از ضعف نیست.

اما دسته افراطیون که دعا را به جای هر چیز بکار می برند، بجای دوا، بجای توپ و فشنگ، بجای زره و کلاهخود.  به اینها باید گفت که این عالم، عالم اسباب است: ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها خدا امتناع دارد از آنکه کارها را بدون سبب انجام دهد.

خداوند، برای هر چیز قدر و اندازه قرار داده است.

برخی از مردم، یا از راه جهل و نادانی ترک اسباب می کنندو به جای اسباب متوسل به دعا می شوند و یا آنکه آنقدر خو خواهند که تصور می کنند اگر با چند کلمه و یا چند جمله از خدا چیزی بخواهند خدا سنت خود را بر هم میزند و بیاری ایشان می شتابند ولی فلن تجد لسنه الله تبدیلا و لن تجدلسنه الله تحویلا

هرگز روش و راه خدا ( در تکوین) تغییر پذیر نیست و قابل تبدیل نمی باشد.

خدارا در این عالم و هر عالمی سنتی است و قاعده ای ولی بنظر می آید این طبقه از مردم که را را منحصر به توسل و دعا را بجای هر چیزی بکار می برند اینان مردمی تنبل و راکد هستند و جای بسی تعجب است با آنکه خود ما مسلمانها تجربه کردیم و یافتیم، تا وقتی که برای عزت و عضمت خودمان قدم برداشتیم، دنبال علم و دانش و عمل صالح رفتیم، آقا و سرور روی زمین بودیم، ولی پس از آنکه راه و رسم خدارا ترک گفتیم، این انحطاط و بدبختی برای ما پیش آمد.

مگر نه انست که در این روزها دعا بیشتر از سابق می شود؟

مگر نه اینست که مجالس دعا زیادتر از گذشته است؟

پس چرا عقبتر هستیم آخر این آیه شریفه ادعو ربکم تضرعا و حفیه انه لا یحب المعتمدین.

به ما یک مطلب مهم و اساسی را تعلیم می دهند پس از آنکه آیه دستور دعا را می فرماید تصریح می کند: خداوند تجاوز کاران از حدود را دوست ندارد.

تجاوز در حد، هر چیز و در هر مورد را خدا دوست ندارد. آنهایی که از خدا می خواهند بدون پیروی از سنن خلقت پیروز و موفق شوند اینان در دعا متجاوز از حد هستند. مثل این که یک فرد عادل از نظر دینی از خداوند رتبه انبیا اولوالعزم را بخواهد، تمامی این امور تجاوز ا حد است و بطور کلی هر خواسته ای که بر طبق سنن خلقت یا سنن شرع یا سنن عقلی نباشد تجاوز از حد است و بطور کلی هر خواسته ای که بر طبق سنن خلقت یا سنن شرع یا سنن عقلی نباشد تجاوز از حد است و خدا چنین افرادی را که متجاوز از حد باشند را دوست ندارد.

تلک حدود الله فلا تعتدوها

اینها مرزهای الهی است که از آن تجاوز ننمایید.

لذاست که در روایت آمده است: اربعه لا یستجاب لهم الدعوه، الرجل جالس بیته فیقول الهم الرزقنی، فیقال له الم امرک بالطلب؟ و رجل کانت له امراه  فدعا علیها، فیقال الم اجل امرها الیک؟ و رجل کان له مال فافسده، فیقول الهم الرزقنی، فیقال الم امرک بالاقتصاد، الم امرک الاصلاح؟

ثم قال ( الصادق علیه السلام: الذیناذا انفقو لم یسرفو او لم یقترو او کان بین ذالک قوما و رجل کان له مال فا دانه بغیر بینه، فیقال له لم امرک با لشهاده؟

چهار کس اند که دعای ایشان مستجاب نگردد:

1-         مردیکه در خانه خود نشسته و از خدا می طلبد که به او خطاب می رسد آیا من دستور سعی و فعالیت ندادم ( چرا فعالیت نمی کنی؟)

2-         مریکه همسری دارد و او با مرد بدرفتاری می کند و مرد به او نفرین می نماید ( خطاب می رسد) راه حل این مشکل در اختیار توست( چه حاجت به نفرین است)

3-         مردیکه خداوند به او روزی مرحمت فرموده و آنرا تباه و فاسد ساخت آنگاه دست به دعا بر می دارد و می گوید خدا مرا روزی ده ( خطاب می رسد ) من به تو دستور میانه روی دادم، دستور نیکی و صلاح دادم سپس امام صادق علیه اسلام این آیه را خواند که یکی از نشانه های متقین است آنست که میانه رو باشد.

4-         مردیکه پولی بکسی وام داده و از او مدرکی نگرفته است سپس وام گیرنده منکر است دست بدعا بر می دارد و ( خطاب می رسد ) من به تو دستور دادم در وام دادن گواه بگیر چرا نگرفتی ؟

و در روایت دیگر است که بین راه مکه و مدینه در مصاحبت امام بودم، سائلی آمد و فرمود به او عطا کردند دومی آمد همچنین سومی را نیز امر بعطا فرمودند چهارمی چون آمد برای او دعا فرمود یشبعک الله خدا ترا سیر گرداند، پس رو به ما کردند و فرمودند اینکه به چهارمی چیزی ندادم نه به جهت تهی دستی بود بلکه از آن سه نفری باشم که خداوند دعای آنها را مستجاب نمی گرداند که یکی از آن سه را حضرت در روایت می فرمایند: و رجل یدعو جاره و قد جعل الله له الیبیل الی عن جواره و یبیع داره

 فردیکه می تواند از همسایگی فرد نا اهلی خود را رها سازد، نفرینش مستجاب نمی گردد چرا که راه برای او باز است نیاز به دعا و نفرین ندارد.

آنهایی که فکر می کنند در دنیا می توانند آقایی کنند بدون آنکه راههای مردم زنده دنیا را بروند تصور باطلی دارند مگر نه اینست که اشرف مخلوقات حضرت رسول اکرم (ص) است؟

آیا شیوه و رویه حضرت این بود که از تجهیزات جنگی صرف نظر و بجای شمشیر زره دعا تحویل دهد؟

حاشا و کلا، آیا نمی توانست که از خدا بخواهد فتح و پیروزی را بدون رنج و زحمت نصیبش گرداند؟

آیا برای خدا اشکالی داشت که دعای او را مستجاب نماید؟ آیا خدانمی توانست؟ پس اینکه نه رسول اکرم این کار را کرد و نه خدا، معلوم می شود باید بروش و راه و رسم این عالم قدم برداشت. نتیجه گفتار و بحث ما اختیار شق سوم است و حق با آنهایی است که با یک دست مجهز به وسایل و اسبابند و با دست دیگر از خداوند توفیق و فتح و پیروزی می طلبند.

در این زمینه مطلب بسیار است. برای این که شما با شوق بیشتر توجه به موضوع داشته باشید از ذکرآنها خود داری شد و به اهَـم امور اکتفا گردید.

برای نمونه باید توجه به جریان جنگ احد داشته باشیم که چگونه با تخلف از مسیر قوانین جنگی مسلمانان دچار شکست شدند. رسول اکرم (ص) بعلت احتیاط و رعایت همه جانبه امور در شکافی که پشت جبهه قرار داشت عبدالله بن جبیر و پنجاه نفر از مسلمانان را بعنوان نگهبان قرار داد که نکند مشرکان از پشت سر خنجر به مسلمانان بزنند و با ایشان تاکید فرمودند سنگر را از دست ندهد چه فاتح شوند، چه مغلوب و چون جنگ شروع شد در ابتداجنگ به نعع مسلمانان ظاهر شد جمع جهل نفری از سربازان عبدالله بن جبیر موافقت به توقف در سنگر نکردند و سنگر را رها نمودند تا با مسلمانان در جمع آوری غنائم شرکت جویند. خالد بن ولید که در آن روز مشرک بود با جمع دویست نفری از فرصت استفاده کرد و چون سنگر را خالی دید از پشت سر به مسلمانان حمله ور شدند و فاجعه بزرگی بوجود آمد و این جریان بهترین گواه است که مسلمانها باید از سنتها و قوانین و نوامیس پیروی کنند تا فتح و پیروزی نصیبشان گردد.

                                                                                                                             

 والسلام علی من التبع الهدی

نظرات 2 + ارسال نظر
شاهد شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://blognet.blogsky.com

سلام وبلاگ خیلی خوبی داری اگه دوست دا شته باشی میتونیم تبادل لینک کنیم

سلام
ممنون
من که حرفی ندارم ولی چون تازه واردم خیلی از کارها رو بلد نیستم مثل تبادل لینک راهنمایی کنید ممنون می شم

میلاد شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

خواندن متن قدری سخت بود. امّا مشخص بود زحمت زیادی کشیده‌اید که آن‌را به این شکل آماده کرده‌اید.
آیاتی که در این سخن‌رانی آمده‌اند از جذاب‌ترین آیاتی هستند که در قرآن مجید سراغ دارم - که این از عدم آشنایی مناسب من با این کتاب حکایت دارد.
خوب‌تر از این، این بود که یک خلاصه از متن به عنوان ورود به بحث بگذارید و بعد ادامهٔ بحث را در ادامهٔ مطلب می‌آوردید.
البتّه همین هم از شما مسلما وقت فراوانی گرفته و زحمت زیادی داشته برای‌تان.
دست شما درد نکند.
امیدوارم همیشه همین طور مطالب پر محتوا و متعالی بگذارید.

با سلام به شما دوست عزیز ممنون که به سایت من سر زدین
من دیشب داشتم تا دیر وقت روی قالب و چیز های دیگه وبلاگ و اینکه کارمو تو بلاگ فا انجام بدم یا همین جا که اینجا رو انتخاب کردم بعد از اینکه کارام تموم شد و تازه فهمیدم که می تونستم این کارو هم بکنم
خلاصه خستگی مانع درست کردنش شد حالا اومدم که درستش کنم .
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد